اون آخرین در نجاتی که همیشه بسته است
نه اشتباه نکن! این یک شعر عاشقونه نیست . . . تصور کن یک مرد رو با چشم های خیس
نمی خوام نباید تو شعرم به تو جسارت کنم . . . نباید حس عشق رو تعبیر به اسارت کنم
شکسته می رم امشب بانو خدا نگهدارت . . . اگرچه می شکنه اون دل سبز سپیدارت
واسه من که پنجره یک آرزوی مبهم بود . . . ولی تو پنجره باش و تموم دیوارت
ببخش من رو اگه بوی زخم چرکینم و . . . زجه های کبودم می شه باعث آزارت
دیگه صدای گریه بی وقتم نمی شکنه . . . سکوت سرد و پر از انبساط افکارت
خیلی انتظار کشیدم که شاید بیای . . . باز برای بدرقم با اون لباس گل دارت
ودلخوشم کنی با یک دروغ مصلحتی . . . که می شه شاید بازم بیام برای دیدارت
ولی چه فایده که خوابت عجیب سنگین بود . . . صدای خاطره هامون که نکرد بیدارت
می گن روزه گرفتی و دیگه غزل نمی نوشی . . . بمونه این آخرین غزلم واسه افطارت
شکسته می رم و خاطرات سبز تورو . . . به یادگار می برم امشب،خدانگهدارت
(از شاهین نجفی)
0 نظرات:
ارسال یک نظر