0 نظر

تعهد

وقتی یک نفر رو «اهلی» می کنی در قبالش مسوولی؛ این اسارت نیست، اسمش تعهده.

ادامه مطلب »
0 نظر

چرا؟

احمقانه ترین کار این است که دنبال «چرا»یش بگردی. یک عمر خودت را می خوری و اگر –تنها اگر- آنقدر شانس داشته باشی که به جواب برسی تازه می فهمی که هیچ چیز گیرت نیامده جز اینکه: «این زندگی است؛ بی رحم و خشن، چرا ندارد؛ یا می پذیری و همراه می شوی، یا زیر چرخ های ارابه اش خرد خواهی شد».

ادامه مطلب »
0 نظر

پوزخند

وقتی صفای باطن می خندونتت

وقتی وفای ناب ...، آخ، می بره آدم

وقتی صفای باطن می خندونتت

وقتی صفای باطن می خندونتت

وقتی صفای باطن می خندونتت

وقتی صفای باطن می خندونتت

وقتی صفای باطن می خندونتت

وقتی صفای باطن می خندونتت


 

(با صدای محسن نامجو)

ادامه مطلب »
0 نظر

شبانه ها


بیداری؟


ادامه مطلب »
0 نظر

دل بستن

«مثل مردن می مونه دل بریدن؛ ولی دل بستن» هم همان یک بارش آسان است؛ از آن که گذشت مثل مرگ هر روزه می شود؛ یا بدتر؛ مثل تعلیق؛ نه می میری و نه زنده می شوی؛ مرده متحرک می شوی.

ادامه مطلب »
0 نظر

دوستت دارم ها

حسابش را بکن؛ حتی بیشتر از مصدق، اما بی فایده...

ادامه مطلب »
0 نظر

جوانی ام

لحظه ای آسمان شو بنگر چهره ارغوانی ام

با غم عشق او خزان شد نوبهار جوانی ام


 

(با صدای محسن نامجو)

ادامه مطلب »
0 نظر

تعهد

فکر کردی همه چیز را یاد گرفتی و دیگر آزادی؛ اما درس آخر را نشنیدی: تعهد با اسارت فرق دارد، آزادی نفی تعهد نیست.

ادامه مطلب »
0 نظر

وجدان

وقتی می خواهی آن کار را بکنی راحت باش، من نمی بینم، آن چشم هایی که به تو زل می زنند چشمان من نیستند، چشمان وجدانی هستند که تو مدت ها پیش دفنش کردی.


ادامه مطلب »
0 نظر

فال قهوه

من فال می گرفتم. یک نفر کنجکار بود. یک نفر خوشحال بود. یک نفر دلگیر بود. یک نفر اضطراب داشت. همه دور میز بودند اما فقط من فالگیر می دانستم که ذهن هیچ کدام آنجا نیست. من ذهن هایشان را می خواندم، از چشم هایشان می شنیدم و از سکوتشان بو می کشیدم. فقط ذهن خودم بود که نتوانستم بخوانم.

ادامه مطلب »
0 نظر

امید

عمری دگر بباید بعد از وفات ما را
کاین عمر طی نمودیم اندر امیدواری
ادامه مطلب »
0 نظر

آیینه ها

آسمان چشم او آییه کیست؟
آنکه چون آیینه با من رو به رو بود؟

(با صدای آرتوش بشنوید)
ادامه مطلب »
0 نظر

ترسوی عاقل

می گن مار گزیده از ریسمان سیاه و سفید هم می ترسه. راست می گن. من هم می ترسم. اصلا ربطی هم به ترس نداره. اگر نترسه کم عقلی کرده. می گن عاقل دوبار از یک سوراخ گزیده نمی شه. حالا اگر دوبار هم گزیده شد دیگه باید خیلی احمق باشه که بار سوم هم گزیده بشه. من نمی خوام خیلی احمق باشم. شاید هم بودم. ولی دیگه نمی خوام باشم. دست کم نه برای بار سوم.

ادامه مطلب »